“پاندمی‌” چگونه به پایان می‌رسد؟

مورخان می‌گویند شیوع یک بیماری واگیر می‌تواند بیش از یک راه برای پایان‌یافتن داشته باشد؛ اما برای چه کسی پایان می‌یابد و چه کسی چنین تصمیمی می‌گیرد؟

“نقاشی دیواری سیسیلی مربوط به سال ۱۴۴۵. در سده‌های گذشته «مرگ سیاه» دست‌کم یک‌سوم از جمعیت اروپا را کشت”

به عقیده‌ی مورخان پاندمی‌ها معمولاً دو نوع سرانجام دارند: پزشکی؛ هنگامی است که شیوع بیماری و میزان مرگ‌ومیر ناشی از آن افت می‌کند. اجتماعی؛ هنگامی که همه‌گیریِ ترس درباره‌ی بیماری از بین می‌رود.

دکتر جرمی گرین، مورخ پزشکی در دانشگاه جانز هاپکینز می‌گوید: «وقتی مردم می‌پرسند «این بیماری کی تمام می‌شود؟» پرسش آنان درباره‌ی پایان اجتماعی آن است.»

به عبارت دیگر، «پایان» ممکن است به علت از بین رفتن یک بیماری نباشد، بلکه به این خاطر باشد که مردم از حال وحشت خسته می‌شوند و یاد می‌گیرند که چگونه با یک بیماری زندگی کنند. آلن برانت مورخ از دانشگاه هاروارد می‌گوید که درباره‌ی کووید-۱۹ اتفاق مشابهی در حال وقوع است: «همانطور که در بحث بازگشایی اقتصادی دیدیم، بسیاری از پرسش‌ها درباره‌ی آنچه «پایان» نامیده می‌شود، نه براساس داده‌های پزشکی و بهداشت عمومی، بلکه براساس فرایندهای سیاسی – اجتماعی تعیین می‌شود».

دورا ورگا، مورخ از دانشگاه اکسِتر می‌گوید «پایان‌ها بسیار بسیار درهم و برهمند؛ با نگاه به گذشته درمی‌یابیم که در این‌باره روایت ضعیفی داریم؛ همه‌گیری برای چه کسی پایان‌یافته و چه کسی چنین گفته؟».

در مسیر ترس

همه‌گیریِ ترس، حتی بدون همه‌گیریِ بیماری هم می‌تواند رخ دهد. دکتر سوزان موری از کالج سلطنتی جراحان در دوبلین، سال ۲۰۱۴ وقتی با یک بیمارستان عمومی در ایرلند همکاری می‌کرد، مستقیماً چنین مشاهده‌ای داشت. در آن ماه‌ها بیش از ۱۱ هزار نفر در غرب آفریقا در اثر ابولا جان باختند؛ بیماری وحشتناکی که بشدت واگیر و اغلب مرگبار بود. به نظر می‌رسید همه‌گیری این بیماری رو به کاهش دارد و هیچ موردی در ایرلند رخ نداده بود اما ترس عمومی ملموس بود.

دکتر موری در مقاله‌ای که اخیراً برای ژورنال پزشکی دانشگاه نیوانگلند نوشته، به یاد می‌آورد که «در خیابان‌ها و در بخش‌های بیمارستانی مردم بیمناک بودند. داشتن رنگ پوست متفاوت (تیره) کافی بود تا مسافران در قطار یا اتوبوس زیرچشمی نگاهتان کنند؛ یک‌بار سرفه کنید و ببینید که چطور از اطرافتان متفرق می‌شوند!»

به کارکنان بیمارستان دوبلین هشدار داده شده بود که برای بدترین‌ها آماده باشند. آنها وحشت‌زده و از نبود تجهیزات محافظتی نگران بودند. وقتی مرد جوانی از کشوری که بیماران مبتلا به ابولا داشت به اتاق اورژانس ‌آمد، هیچ‌کس نمی‌خواست نزدیک او شود؛ پرستاران قایم ‌شدند و دکترها تهدید کردند که بیمارستان را ترک می‌کنند.

دکتر موری نوشته است که توانست بتنهایی معاینه‌اش کند اما سرطانش بسیار پیشرفته بود و تنها چیزی که می‌توانست به او پیشنهاد کند، استراحت مطلق بود. چند روز بعد آزمایش‌ها تأیید کرد که آن مرد ابولا نداشت؛ او یک ساعت بعد جان باخت. سه روز بعد از آن سازمان بهداشت جهانی اعلام کرد که همه‌گیری ابولا به پایان رسیده است.

دکتر موری نوشته است: «اگر ما برای مبارزه با ترس و جهل، به اندازه‌ و به هوشمندی مبارزه با هر ویروس دیگری آماده نباشیم، ممکن است ترس، صدمات وحشتناکی به افراد آسیب‌پذیر وارد کند؛ حتی در جاهایی که هرگز یک مورد ابتلا هم طی شیوع یک بیماری دیده نمی‌شود. همه‌گیریِ ترس وقتی با مسائل نژاد، حق‌ ویژه و زبان پیچیده‌تر می‌شود، می‌تواند پیامدهای بسیار بدتری داشته باشد».

«مرگ سیاه» و خاطرات تاریک

“ضدعفونی‌کردن میز کالبدشکافی در بیمارستان طاعون در موکدن چین در سال ۱۹۱۰، هنگام موج طاعون ریوی که آن هم ناشی از باکتری یرسینیا پستیس است”

طاعون خیارکی در دو هزار سال گذشته چندین‌بار شیوع پیدا کرده، میلیون‌ها انسان را کشته و مسیر تاریخ را تغییر داده است. هر همه‌گیری، ترس همراه با شیوع بعدی را تقویت کرده است.

این بیماری ناشی از باکتری‌ای به نام «یرسینیا پستیس» است که روی کک‌هایی که روی موش‌ها زندگی می‌کنند وجود دارد. اما طاعون خیارکی‌ای که با نام «مرگ سیاه» شناخته شده است، می‌تواند با قطرات تنفسی از شخص آلوده به شخصی دیگر منتقل شود و بنابراین نمی‌توان بسادگی با کشتن موش‌ها آن را از بین برد.

مری فیسل، مورخ در دانشگاه جانز هاپکینز می‌گوید: «مورخان سه موج بزرگ طاعون را شرح داده‌اند: «طاعون جاستینیِن» در قرن ششم، همه‌گیریِ قرون‌وسطایی در قرن چهاردهم و همه‌گیری‌ای که اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به وقوع پیوست. همه‌گیری قرون وسطایی در سال ۱۳۳۱ میلادی در چین آغاز شد. این بیماری، در کنار جنگ داخلی‌ای که همزمان در جریان بود، نیمی از جمعیت چین را به کشتن داد. طاعون از آنجا در مسیرهای تجاری به اروپا، شمال آفریقا و خاورمیانه انتقال پیدا کرد. در سال‌های بین ۱۳۴۷.م تا ۱۳۵۱.م این بیماری دست‌کم یک‌سوم جمعیت اروپا را کشت.»

آنیولو دی دورا، وقایع‌نگار قرن چهاردهمی در این باره می‌نویسد: «زبان انسان از بازگویی این حقیقت وحشتناک قاصر است؛ در واقع آنکه چنین دهشتی را ندیده، می‌توان سعادتمند نامید».

او می‌نویسد: «زیربغل و کشاله‌ی ران افراد مبتلا متورم است و حین حرف‌زدن نقش بر زمین می‌شوند». مرده‌ها در گودال و زیر تلی از خاک دفن می‌شدند. جیوانی بوکاچیو می‌نویسد در فلورانس «دیگر احترامی نثار مردگان نمی‌شد؛ حتی احترامی که این روزها نثار بزهای مرده می‌شود». برخی در خانه‌هایشان مخفی می‌شدند. برخی دیگر از معالجه سر باز می‌زدند. بوکاچیو می‌نویسد راه رویارویی آنان با این موقعیت دشوار «نوشیدن بسیار، لذت‌جستن از زندگی تا سرحد ممکن، ولگردی و آوازخوانی شادمانه و ارج‌نهادن به تمام هوس‌های انسانی در هنگامه‌ی این بلا و آن را طنزی عظیم پنداشتن و شانه بالا انداختن بود».

“تشریح موش‌ها در نیواورلئان آمریکا به سال ۱۹۱۴. بخاطر وجود نشانه‌هایی از اینکه ممکن بود آنها ناقل طاعون خیارکی باشند”

آن همه‌گیری به پایان رسید اما طاعون دوباره بالا گرفت. یکی از بدترین شیوع‌ها سال ۱۸۵۵ در چین آغاز شد و در سراسر جهان گسترش یافت که تنها در هندوستان ۱۲ میلیون نفر را کشت. مقامات بهداشتی بمبئی در تلاش برای رهایی از طاعون، تمام محله‌ها را به آتش کشیدند. فرانک اسنودن، مورخ دانشگاه یِیل می‌گوید: «هیچکس نمی‌دانست که این کار تفاوتی می‌کند یا نه».

روشن نیست که چه چیز طاعون خیارکی را از بین برد. برخی پژوهشگران معتقدند که آب‌وهوا ممکن است کک‌های ناقل بیماری را کشته باشد. دکتر اسنودن یادآوری می‌کند که این امر نمی‌تواند باعث جلوگیری از گسترش آن از راه مجاری تنفسی شده باشد. یا شاید تغییری در موش‌ها بوده باشد. در قرن نوزدهم طاعون نه از طریق موش‌های سیاه، بلکه از طریق موش‌های قهوه‌ای منتقل شد که شرورتر و قوی‌ترند و اغلب جدا از انسان‌ها زندگی می‌کنند. دکتر اسنودن می‌گوید: «مطمئناً یکی از آنها را به عنوان حیوان خانگی نمی‌خواهید!».

فرضیه‌ی دیگر این است که  باکتری بگونه‌ای تکامل یافته که کمتر کشنده باشد. یا شاید اقدامات انسان‌ها مانند به آتش کشیدن روستاها منجر به فرونشاندن همه‌گیری شده باشد.

طاعون هرگز از بین نرفت. در ایالات متحده، عفونت بین سنجاب‌های مرغزار جنوب‌غرب کشور بومی شده و می‌تواند به انسان هم منتقل شود. دکتر اسنودن می‌گوید یکی از دوستانش بعد از اقامت در هتلی در نیومکزیکو مبتلا شده است. ساکنان قبلی اتاق هتل سگی داشته‌اند که کک‌هایی داشته که ناقل میکروب بوده‌ است. چنین مواردی نادرند و حالا دیگر می‌شود با آنتی‌بیوتیک‌ها آن را درمان کرد اما به هر حال هرگونه گزارشی از ابتلا به طاعون موجب ترس می‌شود.

بیماری‌ای که واقعاً به پایان رسید

“ادوارد جنر یکی از توسعه‌دهندگان اولیه‌ی واکسن آبله‌مرغان، در سال ۱۷۹۴ کودکی را از این بیماری معالجه می‌کند”

آبله جزء بیماری‌هایی است که به یک پایان پزشکی رسیده‌اند. اما به چند دلیل این یک استثناست: یک واکسن مؤثر وجود دارد که باعث محافظت مادام‌العمر در برابر بیماری می‌شود؛ ویروس واریولای درشت هیچ میزبان حیوانی‌ای ندارد، بنابراین حذف بیماری در انسان به معنای حذف کامل بیماری است. علائم بیماری چنان آشکار است که ابتلا بوضوح قابل مشاهده است و امکان قرنطینه و ردیابی افراد در معرض ابتلا را فراهم می‌کند.

اما در زمان طغیان، آبله بیماری وحشتناکی بود. همه‌گیری پس از همه‌گیری جهان را دست کم برای سه هزار سال در هم پیچیده بود. افراد مبتلا به ویروس دچار تب و کهیرهایی می‌شدند که به دمل‌های چرکین تبدیل و سپس پوسته‌پوسته می‌شد و فرومی‌ریخت و جای زخم آن باقی می‌ماند.

دکتر دیوید س.جونز، مورخ از دانشگاه هاروارد می‌گوید: «در سال ۱۶۳۳، یک همه‌گیری در میان بومیان آمریکا تمام جامعه‌ی بومی شمال شرق کشور را مختل و مشخصاً تسلط انگلستان بر ماساچوست را تسهیل کرد».

ویلیام بردفورد، رهبر مستعمره‌ی «پلیموث» (منطقه‌ای در ساحل شرقی آمریکا که امروزه جزء ایالت ماساچوست است) روایتی از بیماری در میان بومیان آمریکا نوشته است که می‌گوید دمل‌های پاره‌شده باعث می‌شد پوست بیماران به حصیری که روی آن درازکشیده بودند بچسبد و کنده شود. بردفورد می‌نویسد: «وقتی آنها را برمی‌گرداندند، تمام پوست آن طرف یکباره کنده و غرق در خون سیاهی می‌شد که دیدن آن وحشتناک بود».

آخرین کسی که بطور طبیعی آبله گرفت، علی ماو مالین،‌ آشپز سومالیایی یک بیمارستان در سال ۱۹۷۷ بود. او بهبود یافت و در نهایت در سال ۲۰۱۳ از مالاریا مرد.

آنفلوآنزای فراموش‌شده

آنفلوآنزای ۱۹۱۸ امروزه به عنوان نمونه‌ی ویرانگری یک پاندمی و ارزش قرنطینه و فاصله‌گذاری اجتماعی شناخته می‌شود. پیش از آنکه این پاندمی به پایان برسد، ۵۰ تا ۱۰۰ میلیون انسان را در سراسر جهان به کشتن داد. این آنفلوآنزا بزرگسالان جوان و میانسال را طعمه‌ی خود می‌کرد و در طول جنگ جهانی اول، بسیاری سربازان را کشت و کودکان را یتیم و خانواده‌ها را از نان‌آور محروم کرد.

در پاییز ۱۹۱۸ ویکتور ووگان، یک پزشک برجسته به اردوگاه دِوِنز در نزدیکی بوستون منتقل شد تا تلفات شیوع یک آنفلوآنزا را گزارش کند. او نوشته «صدها مرد جوان رشید در یونیفورم کشورشان» را دیده بود که «در گروه‌های ده‌نفره یا بیشتر به بخش‌های بیمارستان وارد می‌شدند؛ آنها را روی برانکار می‌گذاشتند تا اینکه همه‌ی تخت‌ها پر می‌شد و آنهای دیگر در صف می‌ماندند. چهره‌های آنان بسرعت کبود می‌شد. خلط خون با سرفه‌های زجرآورشان بالا می‌آمد. صبح پیکرهای مرده در گورستان همچون تکه‌های چوب انباشته می‌شد». او می‌نویسد که این ویروس «بی‌ارزشی ابتکارات انسان در حین اضمحلال زندگی بشری را نشان داد».

 

“سال ۱۸۱۸، داوطلبان صلیب سرخ مشغول تولید ماسک”

پس از جابه‌جایی در سراسر جهان، آن آنفلوآنزا از بین رفت و به گونه‌ای از آنفلوآنزای خوش‌خیم‌تر تبدیل شد که هرساله سر و کله‌اش پیدا می‌شود. این اپیدمی هم بطور اجتماعی پایان یافت. جنگ جهانی اول تمام شده بود. مردم آماده‌ی شروعی تازه بودند؛ دورانی جدید؛ و مشتاق برای پشت سر گذاشتن کابوس جنگ و مرگ. تا این اواخر،آنفلوآنزای ۱۹۱۸ عموماً فراموش شده بود.

سایر آنفلوآنزاهای پس از آن هیچ‌کدام به آن بدی نبودند، با این حال همه‌ی آنها تلنگری بودند به انسان. در آنفلوآنزای هنگ‌کنگی سال ۱۹۶۸ یک میلیون انسان در سراسر جهان جان خود را از دست دادند که از آن جمله ۱۰۰ هزار نفر در ایالت متحده بودند که اغلبشان بیش از ۶۵ سال داشتند. آن ویروس، همچنان به عنوان یک آنفلوآنزای فصلی در جریان است و مسیر اولیه‌ی از بین رفتن آن – و ترس ناشی از آن – بندرت یادآوری می‌شود.

کووید-۱۹ چگونه به پایان می‌رسد؟

آیا این اتفاق برای کووید-۱۹ می‌افتد؟ مورخان می‌گویند یک احتمال این است که پاندمی کروناویروس پیش از آنکه از نظر پزشکی به پایان برسد، از نظر اجتماعی پایان می‌یابد. مردم ممکن است از محدودیت‌های ناشی از پاندمی بسیار خسته شوند؛ حتی در شرایطی که این ویروس حتی پیش از آنکه واکسن یا درمانی مؤثر برایش کشف شود، مانند آتشی زیر خاکستر همچنان بین مردم به حیاتش ادامه دهد.

نائومی راجرز، مورخ از دانشگاه ییل، می‌گوید: «فکر می‌کنم این مسئله‌ی روانشناسی اجتماعیِ خستگی و ناامیدی وجود دارد. ممکن است ما در لحظه‌ای باشیم که مردم بگویند: دیگر بس است؛ من حق دارم که به زندگی عادی برگردم».

این اتفاق هم‌اکنون در حال وقوع است. در برخی ایالت‌های آمریکا فرمانداران محدودیت‌ها را برداشته‌اند و برخلاف هشدارهای مقامات بهداشت عمومی، به آرایشگاه‌ها و باشگاه‌های ورزشی اجازه‌ی بازگشایی داده‌اند. به موازات اینکه مشکلات اقتصادی ناشی از خانه‌نشینی افزایش می‌یابد، مردم بیشتر و بیشتری ممکن است آمادگی این را داشته باشند که بگویند «دیگر بس است».

دکتر راجرز می‌گوید: «مقامات بهداشت عمومی پایانی پزشکی را در چشم‌انداز خود دارند، اما برخی اعضای جامعه پایانی اجتماعی را می‌بینند».

او ادامه می‌دهد: «چه‌کسی ادعا خواهد کرد که پایان فرا رسیده است؟ اگر در مقابل عقیده‌ی پایان‌یافتن آن عقب‌نشینی کنید، در مقابل چه چیزی عقب‌نشینی کرده‌اید؟ اگر بگویید «نه پایان هنوز فرا نرسیده است» مدعی چه چیزی شده‌اید؟».

دکتر برانت می‌گوید چالش این است که پیروزی ناگهانی وجود نخواهد داشت. تلاش برای تعریف پایان همه‌گیری «فرایندی طولانی و دشوار خواهد بود»

مطالب مرتبط

نظرات بسته شده است.